داستان خیر و شر از کتاب هفت پیکر نظامی

بهرام گور، پادشاه افسانه ای، هفت قصر مجلل را بر اساس رنگ ها و روزهای هفته و نام های هفت سیاره بنا نهاد. شب ها، او در کنار یکی از دختران جوان به خوشگذرانی می پرداخت. اما پیش از آغاز شادمانی ها، داستانی را از آنان میشنید که محتوای کتاب هفت پیکر نظامی، بازگو کننده همان هفت داستان است. و حالا داستان خیر و شر از کتاب هفت پیکر نظامی را برای شما آماده کرده ایم:

کتاب بهرام گور در هفت پیکر

داستان خیر و شر به نثر

این داستان درباره دو شخصیت به نام های “خیر” و “شر” است که سفری را با هم آغاز می کنند. در طول سفر، “شر” غذا و آب خود را مخفی می کند و از آب و غذای “خیر” استفاده می کند. زمانی که آب و غذای “خیر” به پایان میرسد، “شر” به طور پنهانی از ذخایر خود استفاده میکند و چیزی به “خیر” نمیدهد. “خیر” این رفتار را میبیند اما سکوت میکند تا اینکه تشنگی او را رنج میدهد و از “شر” میخواهد که به او آب بدهد، چه به روی مهربانی یا در ازای دو جواهری که دارد.

“شر” پاسخ میدهد که “خیر” قصد دارد او را در شهر رسوا کند و دوباره جواهر را پس بگیرد و به همین دلیل، فریب او را نخواهد خورد. “شر” میگوید که اگر “خیر” آب میخواهد، باید در ازای آن چشم هایش را به او بدهد. وقتی مذاکره به نتیجه نمیرسد، “خیر” مجبور میشود موافقت کند و “شر” به طور ناجوانمردانه با خنجر به چشم های او ضربه میزند. “خیر” از درد در خاک غلت میزند، اما “شر” به او آب نمیدهد و وسایلش را میدزدد و فرار می کند.

در نزدیکی آن مکان، مردی کرد و عشایری بود که دخترش برای آوردن آب از آنجا میگذشت و صدای ناله های “خیر” را میشنود. او به “خیر” آب میدهد و با کمک شخص دیگری او را به چادر خود میبرند.

چوپان که شاهد این صحنه بود، میگوید که او را به زیر درختی ببرند که آب برگ های آن درخت، درمان صرع است و مرهم آن، درمان کوری چشم. آنها برگهای درخت را تهیه میکنند و به عنوان مرهم بر چشم های “خیر” میگذارند. پس از پنج روز، مرهم برداشته میشود و چشم های “خیر” بهبود مییابند. در طول این مدت، دختر از “خیر” مراقبت میکند. وقتی “خیر” چشمان خود را باز میکند، زیبایی دختر را میبیند و به او دل میبندد.

داستان خیر و شر حکایت خوبی ها و بدی ها است

داستان خیر و شر از کتاب هفت پیکر نظامی

“خیر” که عاشق دختر، مرد کرد شده بود، چند روزی را در کنار او به چوپانی و کمک به گله داری گذراند. با اینکه دلبستگی اش به دختر روز به روز بیشتر میشد، اما به دلیل نداشتن ثروت، جرأت نمیکرد از او خواستگاری کند. وقتی تصمیم به ترک آنجا گرفت، مرد کرد در خلوت به او پیشنهاد داد که اگر بخواهد، میتواند با دخترش ازدواج کند و گله را نیز به او بسپارد. “خیر” که این تنها آرزویش بود، پیشنهاد را پذیرفت و با دختر ازدواج کرد.

زمانی که برای کوچ آماده میشدند، “خیر” به طور مخفیانه برخی از برگ های شفابخش را در خورجین شتر قرار داد. آنها به شهری رسیدند که دختر شاه به بیماری صرع دچار بود و شاه وعده داده بود که اگر کسی بتواند او را درمان کند، دخترش را به او خواهد داد، در غیر این صورت او را خواهد کشت. بسیاری تلاش کردند و شکست خوردند.

“خیر” با استفاده از آن برگها، دختر شاه را با آب برگ ها درمان کرد. با وجود اینکه او اعلام کرده بود که این کار را برای رضای خدا انجام میدهد و تمایلی به ازدواج با دختر شاه ندارد، دختر شاه اصرار کرد که تنها “خیر” را شایسته خود میداند و خواست که با او ازدواج کند. در نهایت، “خیر” نیز با او ازدواج کرد.

در ادامه، دختر وزیر که به دلیل آبله کور شده بود، توسط “خیر” با استفاده از مرهم برگ ها درمان شد و وزیر نیز دختر زیبای خود را به “خیر” داد. “خیر” زندگی خوشی را در کنار این سه زن آغاز کرد و در نهایت، پس از شاه، به مقام پادشاهی رسید و پادشاه شد.

روزی “خیر” برای گشت و گذار به باغ رفت. در مسیر، “شر” را دید که مشغول معامله بود. به فرمان “خیر”، “شر” را پیش او آوردند. “خیر” پرسید: تو که هستی؟ “شر” جواب داد که من “مبشر سفری” هستم. “خیر” با تندی گفت: ای دروغگو، تو همانی که بلایی بر سر من آوردی. “شر” وقتی دقیق به “خیر” نگاه کرد، او را شناخت و با التماس گفت: من “شر” هستم، ذاتم شر و زشتی است، و تو که “خیر” هستی و ذاتت خیر و نیکی است، بگذر از من.

“خیر” بزرگوارانه از او گذشت و او را آزاد کرد، اما مرد کرد که محافظ “خیر” بود، با شمشیر به دنبال “شر” رفت و در گوشه ای او را کشت و آن دو جواهر را از او گرفت و به “خیر” داد. “خیر” گفت: همه این ماجراها به برکت تو به من رسیده، پس این جواهرات نیز از آن تو باشد.

“خیر” گاه به گاه به سراغ آن درخت میرفت و به آن ادای احترام میکرد.

کوتاه در مورد حکیم نظامی گنجوی

جمالالدین ابومحمّد الیاس بن یوسف، معروف به نظامی گنجوی، شاعر و داستان سرای برجسته ایرانی در قرن ششم هجری قمری (قرن دوازدهم میلادی) بود. او با نام حکیم نظامی نیز شناخته میشود و به عنوان یکی از پیشگامان داستان سرایی در ادبیات فارسی محسوب میگردد. آرامگاه او در شهر گنجه واقع شده است. نظامی با داشتن سبکی منحصر به فرد در شعر، تأثیر عمیقی بر شاعران بعدی گذاشته است. او در زمینه های مختلف دانشی از جمله ادبیات، نجوم، فلسفه، علوم اسلامی، فقه و زبان عربی دانش وسیعی داشت، که این امر در شعرهایش نمایان است. در تقویم رسمی ایران، ۲۱ اسفند به عنوان روز بزرگداشت نظامی گنجوی نامگذاری شده است.

4.7/5 - (3 امتیاز)